ابزار رایگان وبلاگ

ابزار وبلاگ

کد آهنگ

نسیم خوش دانش
نسیم خوش دانش
درمسیر کمال چراغ دانش روشن کننده راهتان باد
نگارش در تاريخ یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

 

تک بیت هایی نغز کلیم کاشانی

دم به شماره چون فتد در دم واپسین دلا*** قدر بدانی آن زمان ناله بی حساب را

در ملک زندگی دل بی شور عشق نیست *** در دهر کس جرس بی صدا نساخت

خوار است آن که تا همه جا همرهی کند *** نقش قدم به خاک از این رو نشسته است

از جهان بی بهره را نبود شمار عمر خضر *** روز کوتاه از برای روزه داران  بهتر است

چنان نهفته ام اسرار عشق را که لبم *** خبر نیافت که نام که برزبان من است

اگر راحت هوس داری به کوی ناامیدی رو *** که دائم باغبان آسودگی فصل خزان دارد

خود را چنان که هستی بنما به عیب جویان *** چون پرده ای نداری کس پرده در نباشد

با عصای عقل هر کس می رود در راه عشق *** طی  دشت آتشین با پای چوبین می کند

نگارش در تاريخ شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

عقابها
روزي، بر فراز چراگاهي بزرگ، گوسفندي با بره اش در حال چرا كردن بود. عقابي بالاي سر اين دو چرخ مي زد و با چشماني پر از گرسنگي گوسفند و بره اش را برانداز مي كرد و مي خواست به پايين بيايد و شكارش را بگيرد. اما در همين حين عقاب ديگري در آسمان پديدار شد و بر بالاي سر گوسفند و بره به پرواز درآمد. هنگامي كه اين دو رقيب همديگر را ديدند با فريادهاي خشم آلود جنگي تمام عيار را آغاز كردند. گوسفند نگاهي به بالاي سر خود انداخت و شگفت زده شد، سپس به بره ي خود رو كرد و گفت:
چه شگفت كودك من! اين دو پرنده شكوهمند با هم نبرد مي كنند تا از مقدار بيشتري از آسمان بهره مند شوند! آيا وسعت اين فضاي بيكرانه براي هر دوي اينها كافي نيست؟ بره ي كوچك من! اي كاش هر چه زود تر بين برادران بالدارت صلح و دوستي بر قرار شود!
بره در حالي كه معصومانه به آن دو عقاب مي نگريست اين آرزو را در قلب كوچك خود تكرار كرد!

*****************************************************************

تصميم مهم
در يکي از روستـاهاي ايتاليـا، پسر بچه شـروري بود که ديگران را با سخنـان زشتش خيلي ناراحت مي کرد. روزي پدرش جعبه اي پر از ميخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسي را با حرفهايت ناراحت کردي، يکي از اين ميخها را به ديوار انبار بکوب.
روز اول، پسرک بيست ميخ به ديوار کوبيد. پدر از او خواست تا سعي کند تعداد دفعاتي که ديگران را مي آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد ميخهاي کوبيده شده به ديوار کمتر و کمتر شد.
يک روز پدرش به او پيشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسي بابت حرفهايش معذرت خواهي کند، يکي از ميخها را از ديوار بيرون بياورد.
روزها گذشت تا اينکه يک روز پسرک پيش پدرش آمد و با شادي گفت: بابا، امروز تمام ميخها را از ديوار بيرون آوردم!
پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند، پدر نگاهي به ديوار انداخت و گفت: آفرين پسرم! کار خوبي انجام دادي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه کن. ديوار ديگر مثل گذشته صاف و تميز نيست. وقتي تو عصباني مي شوي و با حرفهايت ديگران را مي رنجاني، آن حرفها هم چنين آثاري بر انسانها مي گذارند. تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو کني و آن را بيرون آوري، اما هـزاران بـار عذرخواهـي هم نمي تواند زخم ايجاد شده را خوب کند.

******************************************************************

سنگتراش
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.
با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره ی سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

نگارش در تاريخ جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

با سلام

از طریق لینک زیر می توانید نحوه به وجود آمدن شب و روز و حالات ماه را ببینید .

شب و روز +حالات ماه

با تشکر از وبلاگ طعم شیرین چهارم

توصیه می کنم از وبلاگ طعم شیرین چهارم هم بازدید فرمایید . حتماًلذت می برید .

نگارش در تاريخ سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

 

 مادر مهربان
ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن، پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟
مادر گفت: 25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي؟ فقط خواستم بگويم تولدت مبارك. پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد. صبح سراغ مادرش رفت. وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت... ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود.

*****************************************************

 خدا
در تعطيلات كريسمس، در يك بعد از ظهر سرد زمستاني، پسر شش هفت ساله‌اي جلوي ويترين مغازه‌اي ايستاده بود. او كفش به پا نداشت و لباسهايش پاره پوره بودند. زن جواني از آنجا مي‌گذشت. همين كه چشمش به پسرك افتاد، آرزو و اشتياق را در چشمهاي آبي او خواند. دست كودك را گرفت و داخل مغازه برد و برايش كفش و يك دست لباس گرمكن خريد. آنها بيرون آمدند و زن جوان به پسرك گفت: حالا به خانه برگرد. تعطيلات شاد و خوشی برایت آرزو می کنم. پسرك سرش را بالا آورد، نگاهي به او كرد و پرسيد: خانم شما خدا هستيد؟!
زن جوان لبخندي زد و گفت: نه پسرم. من فقط يكي از بندگان او هستم.
پسرك گفت: مطمئن بودم با او نسبتي داريد.

 *************************************************** 

بنا

 

 یك بنای مسن به كارفرمایش گفت كه می خواهد بازنشسته شود تا خانه ای برای خود بسازد و در كنار همسر و نوه هایش دوران پیری را به خوشی سپری كند.
كارفرما از اینكه كارگر خویش را از دست می داد، ناراحت بود ولی بنا خسته بود و به استراحت نیاز داشت. كارفرما پذیرفت اما از بنا خواست تا قبل از رفتن خانه ای دیگر بسازد و بعد بازنشسته شود.
بنا قبول كرد ولی دیگر دل به كار نمی بست، چون خسته و بی حوصله بود. چوبهای خوب و نامرغوب را تفکیک نمی کرد و كارش را سر سری انجام داد.
ساخت خانه تمام شد وقتی كارفرما برای دیدن خانه آمد، كلید خانه را به بنا داد و گفت: این خانه هدیه من به شماست، بابت زحماتی كه در طول این سالها برایم كشیده اید.
بنا وا رفت، او در تمام این مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بود و نمی دانست، بنابراین حالا مجبور بود در خانه ای زندگی كند كه به خوبی می دانست اصلا خوب ساخته نشده بود.

 

نگارش در تاريخ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

 

سلام دوستان از طریق آدرس زیر می توانید یک تقویم خورشیدی خوب داشته باشید با امکانات و ابزار مفید

امتحان کنید حتماً لذت می برید .

cdn.yjc.ir/files/fa/news/1391/11/12/774870_459.rar

نگارش در تاريخ چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

سکوی مشکلات
كشاورزي الاغ پيري داشت كه يك روز اتفاقي به درون يك چاه بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعي كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد. براي اينكه حيوان بيچاره زياد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بميرد و زياد زجر نكشد. مردم با سطل روي سر الاغ خاك مي ريختند اما الاغ هر بار خاك هاي روي بدنش را مي تكاند و زير پايش مي ريخت و وقتي خاك زير پايش بالا مي آمد، سعي مي كرد روي خاك ها بايستد. روستايي ها همينطور به زنده به گور كردن الاغ بيچاره ادامه دادند و الاغ هم همينطور به بالا آمدن ادامه داد تا اينكه به لبه چاه رسيد و بيرون آمد.
مشكلات، مانند تلي از خاك بر سر ما مي ريزند و ما همواره دو انتخاب داريم: اول اينكه اجازه بدهيم مشكلات ما را زنده به گور كنند و دوم اينكه از مشكلات سكويي بسازيم براي صعود.

***********************************************************************

تخته سنگ
در زمان هاي گذشته، پادشاهي تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت، از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردند كه اين چه شهري است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ...
با وجود اين، هيچ كس تخته سنگ را از وسط برنمي داشت. نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود، نزديك سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود: هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد.

*************************************************************************************

نقشه جهان
پدر داشت روزنامه می خواند. پسر که حوصله اش سر رفته بود، پیش پدرش رفت و گفت: پدر بیا بازی کنیم. پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا در آن بود را تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن. پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد. پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده. ازش پرسید که نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی.
پسر میگه: من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم. وقتی آدما درست شن، همه ی جهان خود به خود درست میشه.

*************************************************************************

 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

جبرائیل:بزرگ ترین فرشته درگاه خداوند که درزمان پیامبران مأمور رساندن وحی به پیامبران بود که به ایشان امین وحی هم می گویند.

عزرائیل:وقتی خداوند اراده فرمود که انسان را خلق نماید به خاک زمین نظر کرد به همین خاطر فرشتگانی را به زمین فرستاد تا برای خداوند خاک بیاورند اما زمین هربار التماس کرد که با من چنین کاری نکنید.موجودات قبلی که در زمین زندگی کردند فساد و خون ریزی زیادی انجام دادند که من دیگر طافت ندارم و آن فرشتگان به درگاه الهی باز می گشتند و حرف زمین را به خداوند گفتند تا این که عزرائیل که فرشته ی شجاعی بود این مسؤلیت را قبول کرد.به زمین آمد و با خاک به پیشگاه خداوند بازگشت.بعد ازاین که خداوند انسان را آفرید به عزرائیل فرمود:تو به خاطر شجاعتی که داری مأمور گرفتن جان آدم ها در زمان معین خواهی بود.

اسرافیل:فرشته ای است که وقتی زمان قیامت فرا می رسد این فرشته مأمور خبردادن به جهانیان است به این صورت که درساعت قیامت اسرافیل در صور خود می دمد.این بار همه حتی مردگان سراز خاک بیرون می آورند و همه به پیشگاه خداوند می شتابند.

رضوان:فرشته ای است که مسؤل بازکردن درهای بهشت است و به کلیددار بهشت می گویند.

فطروس:فرشته ای است که زمانی به پیشگاه خداوند خطایی انجام داد به همین خاطر بال هایش آتش گرفت و از درگاه خداوند به زمین رانده شد.سال های طولانی گریه کرد و پشیمان بود تا این که روزی جبرائیل را دید که با فرشتگان زیادی به زمین آمده بود.علت را از آن ها پرسید جبرائیل جواب داد امشب خداوند به حضرت محمّد(ص)نوه ی عزیزی عنایت فرموده است که خیلی گرامیست.فطروس شروع به گریه کردن کرد و از جبرائیل کمک خواست.جبرائیل موضوع را با پیامبر درمیان گذاشت و پیامبر امام حسین(ع)را واسطه قرار داد و از خداوند خواست به خاطر تولّد مبارک امام حسین فطروس را ببخشد.خداوند فتروس را بخشید.فتروس خیلی خوش حال شد و از آن روز سوگند خورد که هرکس در زمین و آسمان بر حسین سلام کند بدهد سلام او را به حسین(ع)خواهم رساند.

مالک:فرشته ای است که مسئول بازکردن درهای جهنم است.او به کلیدار جهنم معروف است.

 میکائیل:‌ در تمام‌ لحظاتِ عالم‌ دهر و زمان‌، تمام‌ عوالم‌ را از جانب‌ پروردگار روزی‌ میدهد. رزق‌، خواه‌ روحانی‌ و معنوی‌ و خواه‌ صوری‌ و ذهنی‌ و خواه‌ مادّی‌ و طبیعی‌ به‌ دست‌ اوست‌؛ البتّه‌ عمل‌ او از خدا جدا نیست‌، خداوند روزی‌ میدهد از دریچه‌ و آئینه‌ و شبکة‌ وجودی‌ این‌ ملک‌ مقرّب‌.

به کوشش سید علی موسوی

نگارش در تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

 

اعجاز کلام

چه بگوییم و چه نگوییم ؟

زمانی که دریابیم واژه ها تاچه حد در اعماق جانها نفوذ می کند و آثار خود را بر دلها حک می کند برماست بهترین واژه ها را گلچین کرده و به دیگران تقدیم کنیم .

بگوییم

نگوییم

از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم

ببخشید که مزاحمتان شدم

در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود

گرفتارم

راست می گی ؟ راستی

دروغ نگو

خدا سلامتی بده

خدا بد نده

هدیه برای شما

قابل ندارد

با تجربه شده

شکست خورده

قشنگ نیست

زشت است

خوب هستم

بد نیستم

مناسب من نیست

به درد من نمی خورد

با این کار چه لذتی می بری

چرا اذیت می کنی

شاد و پر انرژی باشید

خسته نباشید

من

اینجانب

دوست ندارم

متنفرم

آسان نیست

دشوار است

بفرمایید

در خدمت شما هستم

خیلی راحت نبود

جانم به لب رسید

مساله را خودم حل می کنم

مساله ربطی به تو ندارد 

 

نگارش در تاريخ دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

 

به نام خدا

«امام جواد(ع)»امام نهم شیعیان جهان ما امام محمدتقی(ع)است.
نام مبارک:محمد(ع)،نام پدر:علی(ع)،نام مادر: ریحانه، لقب شریف:تقی،تاریخ تولّد:دهم ماه رجب یا15یا19 رمضان،محلّ تولّد:مدینه ی منوره،مدّت امامت:17سال مدت عمر:25سال،تاریخ شهادت:آخر ماه ذی القعده،محل وفات:بغداد،محل دفن:کاظمین پشت سر قبر جدّش موسی بن جعفر.

 امام رضا(ع)تنها فرزندش امام محمدتقی(ع)را به عنوان جانشین و رهبر امّت اسلامی بعد از خودش تعین کرد.

امام محمدتقی(ع)امام نهم شیعیان از همان خردسالی مسئول هدایت و رهبری شیعیان بود.وی از جوانترین فرزندان رسول اکرم(ص)بودند که مسئول هدایت امّت اسلامی شدند.

امام محمّدتقی(ع)از شخصیت والایی برخورداربود و از دوران کودکی آثار امامت و رهبری از گفتارش آشکار بود.

در این جا به دو رویداد اشاره می کنیم:

1-وقتی مأمون امام رضا(ع)را به خراسان دعوت کرد، امام قبل از حرکت به خراسان سفری به حج نمود وامام جواد(ع)را که در آن زمان شش سال داشت همراه خود برد.

امام جواد(ع)هنگام طواف،احساس کرد که پدرش خانه ی خدا را آن چنان وداع می کند که گویا بار دیگر به زیارت آنجا باز نخواهد گشت.

این جریان سبب شد در داخل حجر اسمائیل نشست،وقتی امام رضا(ع)از اعمال فارغ شد شخصی را به دنبال فرزند خود فرستاد تا او را به حضورش بیاورد.

2-مأمون درمیان خلفای عبّاسی به هوش و ذکاوت،تدبیر و کاردانی معروف بود و به خاطر یک سلسله مسائل می داد.وی به خوبی می دانست که فرزندان عبّاس(بنی عبّاس)در قلب های مردم جایگاهی ندارند و قلوب مسلمانان متوجّه خاندان پیامبر و فرزندان امام علی(ع) است.

 زینت علم فروتنی است.زینت بی نیازی شکر اوست.

امام محمّدتقی(ع)

گرد آوری : هانیه جعفری  

 

نگارش در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط محسن پرزلف قمصری

متخصصین روانکاوی کودکان اثر شش میم را در تربیت کودک موثر می دانند و عنوان می کنند که نیاز روانی بچه های ما، عبارت است از انتقال اثر شش میم. این شش میم را هر کس در کارنامه گذشته زندگی اش دریافت کرده باشد، میم هفتمش "مــوفقیــت" است که خود به خود پدید خواهد آمد:
۱. تو محبوبی
۲. تو محترمی
۳. تو مطرحی
۴. تو مهمی
۵. تو مفیدی
۶. تو می فهمی
اگر ما در رفتار و گفتارمان این ۶ میم را به فرزندان مان انتقال دهیم میم هفتم "مــوفقیــت" خود به خود خواهد آمد؛ یعنی باتری روانی انرژی دهنده فرد شارژ خواهد شد. در آن صورت این آدم در تحصیل و زندگی و کار و... موفق خواهد شد.
البته ضد این شش میم که گفته شد، چیزهای دیگری هم هستند که اگر پدر و مادرها انجامش ندهند، عکس این نتیجه را می گیرند و آن آرایه ۷ "ت" است که خیلی سخت است. این ۷ "ت" را هر کسی دریافت کرد، "ت" هشتمش تباهی است که انتظارش را می کشد:
۱. تنبیه
۲. توهین
۳. تهدید
۴. تحقیر
۵. تبعیض
۶. تنفر
۷. ترس
همه افراد شکست خورده و جامعه ستیزها و...، در کارنامه های خود این "ت" ها را دارند، یعنی تاثیر "ت" تحقیر با "ت " تحسین، زمین تا آسمان است.

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد