ابوذر غفاری
در ابتداي سخن و قبل از بيان اهميت موضوع، اشاره به اين نكته ضروريست كه علاوه بر مشخص بودن اصحاب نزديك پيامبر اكرم (ص)، در رواياتي (از منابع سني) صراحتاً از برخي اصحاب، با عنوان دوستان پيامبر (ص) نام برده شده است: «رفقاي رسول خدا(ص) دوازده نفرند؛ ابوبكر، عمر، علي (ع)، حمزه، جعفر، ابوذر، مقداد، سلمان، خديجه، ابن مسعود، عمار ياسر، بلال بن رياح.» پروردگار مرا به دوست داشتن چهار تن امر كرده است، علي(ع) يكي از آنهاست و ابوذر و مقداد وسلمان را هم؛ و خبر داده كه خود نيز آنها را دوست دارد.»جالب توجه است كه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، از بين اين اصحاب، دو نفر از آنان در پي خلافت راهي را بر مي گزينند كه بقيه مخالف بوده، و از امام علي (ع) حمايت مي نمايند لذا علاوه بر اينكه اينان از اصحاب بزرگ پيامبر (ص) بوده و در كنار حضرتش زيسته اند پس از ايشان نيز در كنار امام علي (ع) ماندند و بر عملي شدن خواستهاي پيامبر(ص) تأكيد داشتند كه به عنوان شيعيان اوليه شناخته شده اند.به هر صورت وقتي كه به ابوذر خبر رسيد كه مردي در مكه مبعوث شده و مي گويد كه پيامبر خداي يكتاست روح دردمند و جستجوگرش بي صبرانه بدنبال دست يابي به واقعيت اميد مي بندد. برادرش اُنيس كه خبر از دعوت جديد پيامبر (ص) را آورده، مي گويد او مردي است كه راست مي گويد در حالي كه قريش برايش چهره عبوس كرده اند.بدنبال اين خبر ابوذر راهي مكه شده به حضور پيامبر اكرم (ص) مشرف و اسلام را بر مي گزيند. ايشان را از پيشگامان غير قريش، و چهارمين يا پنجمين مسلماني دانسته اند كه به اسلام گرويد.علاقه به حقيقت، صداقت و روشن ضميري بي نظير ابوذر غفاري، ايشان را به يكي از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم (ص) تبديل نموده، عنصر لياقت، روشن ضميري، خوش طينتي، و … هر چه بود از ابوذر مسلماني دگرگونه و متمايز با ديگران مي سازد.ابوذر بعد از اينكه مسلمان شد تا پس از جنگ بدر و احد در ميان قوم خويش مقيم بود سپس به مدينه به حضور پيامبر اكرم (ص) رسيد حضرت رسول (ص) در برخي از غزوات ايشان را در مدينه جانشين خود مي نمود از جمله به هنگام غزوه ذات الرقاع و غزوه بني المصطلق (المريسيع) جانشين حضرتش بود.در جنگ تبوك ابوذر از سپاه اسلام عقب افتاد وقتي كه رسيد پيامبر اكرم (ص) فرمود: «آفرين بر ابوذر كه تنها راه مي رود و تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود.
به کوشش آقای ابوالفضل واردی
به نام خدا
آخرین شهید کربلا
(سوید بن مطاع )درمیان شهدا در اثر جراحات زیاد افتاده بود(ظاهراً او درحمله اول در اثر تیر های دشمن روی زمین افتاده و از هوش رفته بود)وقتی به هوش آمد شنید که می گویند:قُتِلَ الحُسّین!«حسین کشته شد»در خود احساس سبکی کرد که می تواند برخیزد و با او حربه ای بود و شمشیر او را گرفته بودند،پس با همان حربه ساعتی با دشمن مقاتله کرد تا او را عروة بن بطان و زید بن رقاد به قتل رسانیدند و او آخرین نفر از اصحاب امام حسین (ع) بود که شهید گردید.
به کوشش دانش آموز کوشا و فعال آقای محمد جواد ذوالفقاری
به نام خدا
شباهت های امام حسین (علیه السلام) و حضرت یحیی (علیه السلام)
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند:
آسمان و زمین جز بر یحیی بن زکریا و حسین بن علی (علیه السلام) نگریستند.
شباهتهایی که میان امام حسین (علیه السلام) و حضرت یحیی(علیه السلام) وجود داشت:
-1مدت حمل هر دو شش ماه بود.
2-از جانب خداوند به ولادت هر دو مولود ،بشارت آمد .
3-اسم هر دو بدون واسطه از جانب خداوند انتخاب شد.
4-هیچ کدام از پستان شیر نخوردند، حضرت یحیی به آسمان برده شد و از نهرهای بهشت تناول کرد و حضرت حسین (علیه السلام) از عرش عظیم یعنی با مکیدن زبان رسول الله (صلی الله علیه وآله)تغذیه نمود.
5-صورت هر دو بزرگوار میدرخشید.
6-هیچ یک از آن دو بزرگوار در طول عمر خود خوشحال نشدند و اگر احیاناًخوشحالی از برای ایشان دیده میشد زود به حزن مبدل میگشت.
7-قاتلین هر دو زنازاده بودند. و در حدیث آمده که در جهنم منزلی است که احدی مستحق آن نیست مگر قاتل امام حسین(علیه السلام) و حضرت یحیی(علیه السلام)
8-زمین و آسمان برایشان گریستند.بلکه خون گریه کردند.
9-علاوه بر آسمان و اهل آسمان،خورشید نیز برای آن دو بزرگوار گریست و گریه خورشید بدین صورت شد که به رنگ خون طلوع کرده و به رنگ خون غروب نمود.
10-بعد از شهادت ، سر هر دو تکلم نمود ، سر حضرت یحیی به پادشاه گفت:از خدا بترس.و سر مبارک امام حسین (علیه السلام)مکرر قرآن می خواند.
11-حضرت یحیی را به طریق صبر کشتند (یعنی دست و پای ایشان را بستند و ذره ذره به قتل رساندند و امام حسین (علیه السلام)با این که در میدان جنگ شهید شدندباز به طریق صبر بود.
12-سر حضرت یحیی را برای زنازادهای از بنی اسرائیل هدیه بردند.و سر حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) را برای ابن زیاد و یزید هدیه بردند.
ترجمه الخصایص الحسینیه به نقل از بحار الانوار
به کوشش دانش آموزکوشا و فعال آقای علی شهر آبادی
به نام خدا
روزی بود و روزگاری در شهری بازرگان ثروتمندی بود که یک طوطی داشت که خیلی او را دوست داشت، روزی بازرگان قصد سفر به هندوستان کرد او هر وقت به سفری می رفت برای دوستان و غلامانش هدیه می آورد ولی نمی دانست چه برای طوطی بیاورد طوطی گفت به طوطیان هندوستان بگو چاره ای برای دوست اسیرشان بکنند بازرگان هم قبول کرد، چند شبانه روز در راه بود به هندوستان رسید دسته ای از طوطیان را دید سلام و پیغام طوطیش را رساند آنها که شادی می کردند و حرف می زدند وقتی بازرگان پیغام را داد همه ساکت شدند یکی از طوطی ها لرزید و مرد
بازرگان برای طوطی غصه خورد و از حرف خود پشیمان شد او وقتی تجارتش را تمام کرد به شهر خود بازگشت، بازرگان ساکت شد و نمی دانست چطور قصه مردن آن طوطی را برایش بگوید طوطی که سکوت آنرا دید گفت خواجه چه شده به من بگو؟
بازرگان با شرمندگی ماجرا را گفت، طوطی مثل همان طوطی افتاد و مرد بازرگان شروع به گریستن کرد بعد هم طوطی را از پنجره باغ انداخت اما طوطی نیفتاد بلکه شروع به پرواز کرد و روی شاخه ای نشست و گفت: خواجه دوست من در هندوستان کمک من کرد که از دست تو آزاد شوم
به کوشش آقای حسین بیابانی
********************************************************
روزی بودوروزگاری یک مردی ثروتمندی بود که یک طوطی زیبایی داشت.این طوطی سخنان شیرینی داشت .روزی بازرگان تصمیم گرفت به هندو ستان برود.اوهربارکه به سفری می رفت برای دوستان واشنایان سو غاتی می اورد .بازرگان به طوطی اش گفت من به مسا فرت می روم چه چیزی برایت سوغاتی بیاورم.طوطی که خود را در قفس میدید روبه بازرگان کرد وگفت سلام من را به دوستان برسان وزندگی من را برایشان توضیح بده. بازرگان به سفر رفت .در سفر به هندوستان چشمش به دسته ای از طوطی ها خورد.سلام و بیغام طوطی را رساند .دید یکی از طوطی ها به خود لرزید واز درخت به بایین افتاد .بعد از چند روز بازرگان به خانه برگشت وجریان را برای طوطی تعریف کرد .طوطی بعد از شنیدن ماجرا به فکر فرو رفت.همین کار طوطی را انجام داد به خود لرزید و د ر قفس افتاد. بازرگان فکر کرد که طوطی زیبایش مرده است . با گریه وناراحتی طوطی را ازقفس بیرون اورد و به بیرون انداخت ولی طوطی به زمین نیفتاد برو ی شاخی درختی برید وروبه بازرگان کرد وگفت دوست من با این کار خود راه رهایی را به من اموخت.
به کوشش آقای محمد عرفان مجیدی
*******************************************
بازرگان ثروتمندی که طوطی زیبایی داشت.روزی بازرگان به سفررفت ومی خواست سوغاتی بیاورد.به طوطی گفت:چه می خواهی؟طوطی گفت:سلام من رابه دوستانم برسان و بگو چراازدوست اسیرخودیادی نمی کنید.بازرگان پیغام رابه هندوستان برد.ودیدیکی ازطوطی هاافتادومرد.بازرگان بادیدن آن صحنه ناراحت شدوگفت:کاش این پیام را نمی آوردم.موقع برگشت ازهندوستان طوطی ازاوپرسید: خبرمن رابه دوستانم دادی؟بازرگان همه ی چیزرابرای طوطی خودگفت ودید که ناگهان طوطی اش مثل همان طوطی درهندوستان لرزید وافتادومرد.بازرگان که دیدطوطی ازدست رفته گریه کنان درقفس رابازکردوطوطی رابه باغ انداخت. ولی طوطی شروع به پروازکردبازرگان تعجب کردو طوطی به اوگفت:ای خواجه دوست من درهندوستان باآن کارخودراه رهایی رابه من آموخت.
به کوشش آقای حسین قنایی
به نام خدا
حوادث عجیب هنگام تولدپیامبراسلام (ص)
پیامبراسلام (ص) درروزجمعه17ربیع الاول بعد از طلوع فجر در مکه چشم به جهان گشود,در شب تولد و هنگام تولد آن حضرت , حوادث عجیبی در جهان رخ داد که در اینجا به ذکر چند حادثه اشاره می کنیم:
امام صادق (ع) فرمود: ابلیس (پدر شیطانها) در آسمانهای هفتگانه رفت و آمد می کرد, هنگامی که حضرت عیسی (ع) متولد شد , از پرواز به سه آسمان ممنوع گردید و هنگامی که پیامبر اسلام(ص) متولد شد, از پرواز به سوی همه آسمانهای هفتگانه ممنوع شد و شیطانهایی که به سوی آسمان می رفتند با تیرهای شهاب آسمانی رانده می شدند
در بامداد ولادت حضرت تمام بتها از جا کنده شده و سرنگون شدند.
در شب تولد حضرت ایوان کاخ مدائن معروف به «طاق کسری » شکافته شد و چهارده کنگره ی آن فرو ریخت
آب دریاچه ساوه در زمین فرو رفت و خشک شد
آب رود سماوه (در بین کوفه و شام) زیاد شد و به جریان افتاد.
آتشکده سرزمین فارس پس از هزار سال روشنایی خاموش شد
به کوشش آقای محمد جواد ذوالفقاری
******************************************************************************************
امام صادق علیه السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم آشکار شد، چنین بر میشمارد:
ابلیس از ورود به آسمان های هفتگانه محروم شد.
شیاطین دور شدند.
تمامی بت ها در بتکده به صورت بر زمین افتادند.
ایوان کسری شکست و چهارده کنگرهی آن سقوط کرد.
آب دریاچه ساوه خشک شد.
سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد.
آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.
نوری از سرزمین حجازبر آمد تا به مشرق رسید.
کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.
سحر ساحران باطل شد
به کوشش آقای علی شهر آبادی
بانک جملات بدون نقطه
نوشتن جملات معنی دار که در آنها هیچ نقطه ای به کار نرفته باشد هنری است که نیاز به صرف زمان زیادی دارد . در این مورد من از شاگردانم در پیکی که به آنها داده بودم خواستم تا چند جمله معنی دار بدون نقطه در آن بنویسند . در این میان تلاش قابل تقدیر یکی از دانش آموزان مرا بر آن داشت تا از میان انبوه جملات بدون نقطه چند جمله را خدمت شما عزیزان تقدیم کنم .
*سارا سس کاله و مهرام را ارام روی سالاد کاهو و کلم داد .
*کرم روی کمر مار راه می رود .
*گل کلم کوکوی سارا را معطر کرد .
*مهر ماه امسال گرگ در ده ما آمد .
*سام در ساوه کلم می کارد .
*آرم هلال احمر هلال ماه دارد .
*طاووس همراه طوطی سوی سماور می رود .
*داوود کلاه اسکی را سر کرد .
*او سعی دارد آرام در مدرسه صدا در آورد.
*سوسک روی در راه می رود .
*امسال معلم در کلاس مرحله مرحله درس می دهد .
*کودک در امادگی سرگرمی دارد .
*اوهمه گل های لاله را کود داد .
*مهرداد در دادگاه دعوا کرد .
*کودک در روروک راه می رود .
*حامد عصای مرد معلول را آورد.
*محمد علی عطر گل محمدی رادر مکه عطا کرد .
*عسل درس اول و دوم و سوم را هم مرور کرد .
*سرور سود سکه را هم سهم مادر سارا کرد .
*اوصلح را در دادگاه اعلام کرد .
*او در مردادماه گرما را حس کرد .
*کلاه کودک عکس عروسک دارد .
*او عصر درس دو وسه را مرور کرد .
*کارگر عکس دارا و سارا را آورد .
*محمد در راه مدرسه احمد را هل داد .
*گاو صدای ماع ماع کرد .
*هر آدمی سعی دارد سالم گردد .
به کوشش دانش آموز خوب و کوشا آقای شایان دبستانی
ضیافت صبحانه نام یکی از طرح هایی است که در کلاس چهارم دبستان 22 بهمن قمصر برگزار می شود در این طرح ...
خوب دیگر توضیح نمی دهم . توضیح بیشتر را شما عزیزان از گزارشهای دو تا از دانش آموزان کلاس در خواهید یافت .
گزارش اول به قلم : خانم فاطمه جامعی
بسم الله الرحمن الرحیم
صبح سه شنبه 93/9/11 بود . امروز کلاس ما با روز های دیگر متفاوت بود . بچه ها خوشحال منتظر معلم بودند . معلم با چهره ی خندان مثل همیشه وارد کلاس شد . دانش آموزان با وسایلی که آورده بودند ضیافت صبحانه را بر پا کردند . معلم ما گیاهانی را در ظرف کرد مثل : گاو زبان ,دارچین زنیان و.... .
معلم ما تک تک خواص گیاهان را برای ما توضیح داد . بعد از توضیح گیاهان برای ما به اینترنت رفت و خواص دارچین را برای ما توضیح داد . زنگ تفریح یکی از دانش آموزان که سفره آورده بود در کلاس پهن کرد و دانش آموزان که هرکدام صبحانه خود را آورده بودند صبخانه های خود را داخل سفره گذاشتند و مشغول خوردن شدند . معلم برای دانش آموزان هرکدام یک لیوان چای دارچین اورد و بچه ها میل کردند . آن روز بسیار خوب و خاطره انگیز بود . من از معلم خود برای ضیافت صبحانه تشکر می کنم .
گزارش دوم به قلم : آقای محمد حسین قناعت
به نام خدا
زنگ صبحگاه تمام شده بود . ما از صبحگاه به کلاس آمدیم وقتی وارد کلاس شدیم معلم ما گیاهان مفیدی را روی تخت کلاس گذاشته بود . وقتی همه وارد کلاس شدند معلم ما آقای پرزلف گفت همه ی کتابهای علوم روی میز امروز زنگ اول علوم داریم و بعد معلم ما آقای پرزلف شروع به درس دادن کرد یکی یکی گیاهان را معرفی کرد و خواصش را برای ما توضیح داد .سپس آقای پرزلف از اینترنت خواص دارچین را برای ما خواند . زنگ تفریح که خورد آقای پرزلف گفت بچه ها آرام و بی صدا از جاهایتان بلند شوید و سر سفره بنشینید . بچه های کلاس هم سر سفره نشستند و آرام و دلنشین صبحانه هایشان را می خوردند دقیقه ای بعد آقای پرزلف چای دارچین آورد و به آقای احمد رضا ناصری داد . احمد رضا هم بااحترام چای ها را تعارف دانش آموزان کرد . وقتی همه صبحانه هایشان را خوردند چند تا از بچه ها سفره ها را جمع کردند و بعد همه سرجایشان نشستند .
اصغرآقا در نظر داشت که از صف ماشینها جدا شده، پس از پیمودن مسافتی دوباره به کاروان ملحق شود و در جلوی کاروان قرار گیرد اما او نادانسته ماشین را منحرف کرد و از کاروان جدا شد. من به خاطر سفرهای متمادی میدانستم که بیابانهای عربستان بیسروته و بی انتهاست. لذا او را خیلی نصیحت کرده و اصرار نمودم که از قافله جدا نشود و طبق ترتیب کاروان حرکت کند اما او گوش نکرد. حاجیان دیگر هم سکوت کردند و با من همراهی نکردند.
اشاره
آیتالله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی از سلسلة سعادتمندان و زمرة نیکبختانی است که در سفر بیتالله پس از حادثهای هولناک به همراه جمعی از حاجیان و زائران خانة خدا، موفق به دیدار جمال دلربای حضرت بقیةالله ـ ارواحنا فداه ـ میشود.
حادثه از آن جا آغاز میشود که با اشتباه و غرور و حرف نشنوی یکی از رانندگان به نام «اصغرآقا» اتوبوس حامل حجّاج در برهوت و بیابانهای عربستان راه را گم میکند و پس از پیمودن مسافتی طولانی راه به جایی نمیبرند. در این هنگام آب آشامیدنی و بنزین نیز به پایان رسیده و سرانجام حاجیان ناامیدانه دل بر مرگ مینهند. به درخواست آیتالله نمازی، توسلی به آستان فریادرس بیچارگان، امام زمان(ع) جسته میشود و این توسل و توجّه کارساز میافتد و عنایت امام عصر(ع) از آنان دستگیری مینماید و حاجیان نیمروز با حضرت بقیّةالله(ع) همسفر میشوند..
آیتالله نمازی، انگیزه خود از نقل این تشرّف را شادی دل مؤمنان مشتاق به دیدار امام عصر(ع) بیان داشته و میفرماید: «این تشرّف را برای تذّکر و عمل به آیة «وذکّر فانّ الذکری تنفع المؤمنین» نقل میکنم و امیدوارم که این تذکّر، موثر واقع شود و قلوب مؤمنان با استماع این حکایت، از محبّت به حضرت بقیةالله سرشار گردد. این حقیر ناقابل مورد مرحمت حضرت حق ـ جلّ و علا ـ واقع شدم و خداوند سعادت تشرّف به محضر حضرت مهدی(ع) را نصیبم کرد و حدود نصف روز در خدمت آن حضرت بودیم و پس از این که غایب شدند، دانستیم که ایشان، حضرت بقیةالله ـ ارواحنا فداه ـ بودهاند»۱ لازم به یادآوری است که جناب نمازی شاهرودی تشرّفات دیگری هم به محضر امام زمان(ع) داشتهاند که طالبان میتوانند به کتاب مجالس حضرت مهدی مراجعه نمایند.
دامن این مقدمه را بر میچینیم و خوشتر آن است که سرّ دلبران را از زبان خود ایشان نه دیگران بشنویم. این شما و این سوغات سفر، و ارمغان راه.
دیـدار یار غائب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
در سال ۱۳۳۶ هجری از تهران به همراه جمعی از برادران ایمانی به مکّه معظّمه مشرّف شدیم. امیرالحاج و سرپرست ما «صدر الاشراف» بود. در آن زمان چیزی حدود ۲۵۰ تومان تا ۳۰۰ تومان میگرفتند و با ماشینهایی قرارداد میبستند که ما را به مکّه رسانده و از آن جا به عراق بازگردانند.
من برای چهاردهمین مرتبه بود که به بیتالله الحرام مشرّف میشدم و به عنوان روحانی کاروان خدمت میکردم. آن سال در راه بازگشت به عراق به خاطر مسائلی، عربستان قوانینی برای ماشینهای حجّاج وضع کرده بود و آن این که ماشینهای زائران خانة خدا باید در یک کاروان صدتایی و همراه هم حرکت کنند. هر کاروان یک سرپرست داشت و یک ماشین هم، لوازم یدکی و ملزومات دیگر را همراه کاروان حمل میکرد. ضمناً دو ماشین پلیس، یکی در جلو و دیگری در عقب کاروان وظیفة حفاظت از قافله را بر عهده داشت ماشین ما دو راننده به نامهای محمود آقا و اصغرآقا داشت که هر دو بچّة تهران بودند.
هنگامی که کاروان به راه افتاد اصغرآقا رانندگی میکرد. از قضا ماشینِ ما در آخر صف، پشت سر همة ماشینها قرار گرفت و این موضوع اصغرآقا را خیلی ناراحت کرد و شروع کرد به غُرو لُند کردن و این که در حرکت از تهران ماشین آخری بودیم، در برگشتن هم آخری شدیم و باید تا آخر مسیر خاک بخوریم. من باید از صفِ ماشینها خارج میشوم و میروم در جلوی ماشینهای دیگر قرار میگیرم.
گم شدن در بیابان
اصغرآقا در نظر داشت که از صف ماشینها جدا شده، پس از پیمودن مسافتی دوباره به کاروان ملحق شود و در جلوی کاروان قرار گیرد اما او نادانسته ماشین را منحرف کرد و از کاروان جدا شد. من به خاطر سفرهای متمادی میدانستم که بیابانهای عربستان بیسروته و بی انتهاست. لذا او را خیلی نصیحت کرده و اصرار نمودم که از قافله جدا نشود و طبق ترتیب کاروان حرکت کند اما او گوش نکرد. حاجیان دیگر هم سکوت کردند و با من همراهی نکردند.
اصغرآقا تصمیم خود را گرفت و گفت: به اندازة کافی آب و بنزین داریم و میتوانیم از یک راه فرعی خود را به جلوی کاروان برسانیم. او از کاروان جدا شد و در بیابان به راه افتاد و پس از طیّ مسافتی طولانی راه را گم کرد و نتوانست خود را به کاروان برساند. کمکم شب هم فرا رسید. ما با داد و فریاد از او خواستیم که ماشین را متوقف کند تا نماز بخوانیم. وقتی از ماشین پیاده شدم؛ به آسمان نگاه کردم و دیدم که فاصلة ما با هفت برادران (هفت اورنگ) زیاد شده، فهمیدم که راه زیادی را به اشتباه آمدهایم به همین خاطر به راننده گفتم: «امشب را همینجا بیتوته میکنیم و فردا صبح از همان راهی که آمدهایم، باز میگردیم».
فردا صبح سوار شدیم تا از همان راه دیروزی برگردیم اما از آن جا که صحراهای حجاز دارای شنهای نرم است و باد آنها را پیوسته حرکت میدهد، نتوانستیم راهِ بازگشت را پیدا کنیم. هیچ اثری از راه دیشب بر سینة صحرا نبود از آن طرف، ماشین هم مرتّب در شنها فرو میرفت، جهتهای متعددّی را چند فرسخ، چند فرسخ پیمودیم و سرانجام ره به جایی نبردیم و دوباره شب فرا رسید.
فردا صبح روز سوم، آب و بنزین هم تمام شد.
ابرهای ناامیدی
همه وحشتزده و ناامید شده بودیم. من به عنوان روحانی کاروان و کسی که سفرهای زیادی به خانة خدا آمده بودم گفتم: «این اصغرآقا بود که ما را به اینجا کشانید و گناه بزرگی را انجام داد. اما چارهای هم نیست، بیاید همگی به امام زمان(ع) متوسّل شویم. اگر آن بزرگوار ما را از این بیابان هلاکت نجات بخشید، زهی سعادت و خوشبختی، اما اگر به فریاد ما نرسد همگی در این بیابان مُرده، طعمة حیوانات خواهیم شد. بیایید قبل از آن که بی حال شده و دست و پایمان بیرمق بیفتد، هر کس برای خود گودالی حفر کند و در آن گودال برود که اگر مرگ به سراغ ما آمد، در آن گودالها جان بدهیم و حداقل بدن ما طعمة حیوانات نشود و با گذشت زمان، باد وزیده و شنها را روی ما بریزد و در زیر شنها مدفون شویم.
همه مشغول شدند و هر یک برای خود قبری کند و در این حال به حاجیان گفتم: جلوی قبر خود بنشینند تا به چهارده معصوم(ع) توسّلی بجوییم و خودم شروع به خواندن دعای توسّل کردم. ابتدا به رسول خدا(ص)، بعد به حضرت زهرا(س) و سپس به سایر امامان(ع)، وقتی به امام عصر(ع) رسیدم، روضهای خواندم و گریة زیادی کردیم. در این حال الهام شدم که همه با هم «آقا» را با این ذکر بخوانیم: « یا فارس الحجاز أدرکنا، یا اباصالح المهدی ادرکنا، یا صاحبالزمان ادرکنا» همه با حال ناامیدی و گریه و زاری این ذکر شریف را تکرار میکردیم و آقا را صدا میزدیم.
به حاجیان گفتم: « با خدا قرار بگذارید که اگر نجات یافتیم همة اموالی که به همراه داریم در راه خدا انفاق کنیم، با خدا عهد ببندیم که اگر نیازمندی به ما مراجعه کرد در حقّ او کوتاهی نکنیم و بقیة عمرمان را در برآوردن نیازهای مردم کوشا و ساعی باشیم».
اضطرار و انقطاع کامل
بعد از توسّل و توجّه، هر کسی مشغول راز و نیاز با خدای خود شده، من هم از جمع، جدا شدم و پشتِ تپة کوچکی رفتم و با خدای خود سخنانی گفتم که بماند. به امام زمان عرضه داشتم: «آقا جان اگر الان به فریاد ما نرسی، پس کی و کجا به فریادمان خواهی رسید». گریه و توسل عجیبی داشتم که قابل توصیف نیست. در مدّت عمرم چنین حالت شیرینی چه قبل و چه بعد از آن حادثه، دیگر در من پیدا نشد.
باران رحمت
در حال توسّل و تضرّع بودم که ناگهان آقایی در شکل و شمایل یک مرد عرب، به همراه هفت شتر که بارهایی بر آنان بود، در برابرم ظاهر شد. با آنکه بیابان صاف و همواری در مقابل من بود و همه چیز از مسافت دور قابل رؤیت و دیدن بود، اما من آمدن او را ندیدم و متوجّه نشدم. خیال کردم از عربهای حجاز است و احیاناً شتربانی است که همراه شترهایش به مسافرت میرود و یا شاید رهگذری است که تصادفاً از این بیابان عبور میکرده است. با دیدن او به حدّی خوشحال شدم که از شادی در پوست خود نمیگنجیدم. با دیدن او خود را در جَریه که مرز میان عربستان و عراق بود میدیدم. با خود گفتم: این آقا حتماً راه رسیدن به «جریه» را میداند و ما را راهنمایی خواهد کرد.
در حال بشاشت و شادمانی بودم که دیدم آن آقا به طرف من آمد، من هم از جا برخاستم و با خوشحالی به طرف او رفتم و به او سلام کردم. در پاسخ فرمود: «علیکم السلام و رحمةالله و برکاته». به هم که رسیدیم روبوسی کرده، من صورت او را بوسیدم. شمایل او در اوج زیبایی و جذّابیّت بود، و چشم و ابرو و صورت بسیار زیبا و نورانی داشتند. پس از سلام و روبوسی به زبان عربی فرمودند: «ضیّعتم الطریق؛ راه را گم کردهاید؟»
گفتم: بله.
فرمودند: من آمدهام که راه را به شما نشان دهم.
عرض کردم: خیلی ممنون.
بعد فرمودند: از این راه مستقیم بروید و از میان آن دو کوه بگذرید، به دو کوه دیگر میرسید، از میان آنها هم بگذرید، جادّه برای شما نمایان میشود بعد طرف چپ را بگیرید تا به جریه برسید.
آقا پس از نشان دادن راه فرمودند: « النذور الّذی نذرتم لیس بصحیح؛ نذرهایی که کردهاید، صحیح نیست».
عرض کردم: چرا، آقای من؟
فرمودند: «نذر شما مرجوح است، اگر همة دارایی خود را در راه خدا انفاق کنید چگونه به عراق میروید؟ در حالی که شما چهل روز در عراق میباشید و به زیارت امام حسین(ع) و امیرمؤمنان(ع) و سایر امامان(ع) مشرّف میشوید، اگر آن چه راه همراه دارید، در راه خدا انفاق کنید، در مسیر، بدون خرجی میمانید و مجبور به تکدّی و گدایی میشوید و تکدّی هم حرام است. آنچه را از مال و دارایی به همراه دارید، الان قیمت کرده و بنویسید و وقتی به وطن خودتان رسیدید به اندازة آن در راه خدا انفاق کنید، اکنون عمل به نذرتان مرجوح است.»
سپس فرمود: «رفقایت را صدا کن و فوراً سوار شوید، الان که به راه بیفتید اوّل مغرب در جریه هستید.»
دوستان ما هنوز در حال گریه و انابه و توسّل و تضرّع بودند و ما را نمیدیدند، اما ما آنان را میدیدیم. وقتی آنها را صدا کردم، با دیدن ما یکباره از جا برخاستیم و با خوشحالی به طرف ما آمدند. یکی یکی سلام کرده، دست آقا را بوسیدند. آنگاه حضرت فرمودند: «سوار شوید و از همین راه بروید».
به دوستان گفتم: «آقا راه را به من نشان دادند، سوار شوید تا برویم».
یکی از حاجیان به نام «حاج محمّد شاه حسینی» به من گفت: «حاج آقا! اگر راه بیفتیم ممکن است ماشین دوباره در شنها فرو رود یا این که مجدّداً راه را گم کنیم. بیایید پولهای نذر شده را همین الان به این مرد عرب به مقداری که میخواهد بدهیم، تا زحمت کشیده تا رسیدن به مقصد ما را همراهی کند».
آقا وقتی سخن حاجی مذکور را شنیدند، فرمودند: «[شیخ اسماعیل] جلوی من به همة آنها بگو که نذر آنها صحیح نیست». من هم به حاج محمّد و سایر حجّاج گفتم: «آقا میفرمایند نذر شما مرجوح است و صحیح نمیباشد، اگر همة دارایی و اموالتان را الان در راه خدا بدهید با کدام پول میخواهید به عراق بروید و از آنجا به ایران برگردید؟ در عراق مجبور به تکدّی و گدایی میشوید و گدایی هم حرام است».
آن آقا همچنین فرمودند: «من میدانم پولی که همراه دارید برای شما در سفر کافی است وگرنه خودم به شما پول میدادم».
ما دیدیدم نمیتوانیم آقا را با پرداخت پول با خود همراه کنیم، یکباره به قلبم الهام شد که آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن خیلی عقیدهمند میباشند به همین خاطر قرآن کوچکی که در جیب بغلم بود بیرون آورده و ایشان را به قرآن سوگند دادم.
آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم میخوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد حالا که مرا به قرآن قسم دادی میآیم».
سپس فرمودند: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) مینشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.»
به محمودآقا گفتم: تورانندگی کن. آقا شترهایشان را همان جا خوابانیدند و خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشستم.
حرکت
حاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: «بگو ماشین را روشن کند». در این حال هیچ یک از مسافران و رانندهها به نداشتن بنزین و آب توجّهی نداشتند. حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابهاشان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.
ماشین بدون اینکه در شنها فرو رود، به سرعت راه خود را میپیمود. وقتی از میان آن دو کوه گذشتیم همانطور که آقا فرموده بودند دو کوه دیگر ظاهر شد. آقا فرمودند: «بگو از میان این دو کوه حرکت کند». من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو کوه حرکت کن.
آقا با این که اصلاً فارسی سخن نگفتند و تنها با من به عربی صحبت میکردند اما نام من و سایر زوّار و حجّاج و رانندهها را میدانستند و همه را به اسم، نام میبردند و سخنان فارسی ما را متوجّه شده، پاسخ میگفتند.
وقتی به وسط دو کوه رسیدیم، حضرت به آسمان نگاهی کرده، فرمودند: «الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بایستد. همه پایین بیایید و نماز خود را بخوانید. من هم نماز خود را بخوانم، بعد از نماز رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشین بخورند تا اول مغرب انشاءالله به جریه برسیم».
من سخنان آقا را به حاج محمود گفتم، ایشان هم ماشین را نگه داشت. وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند: «آب که ندارید؟» عرض کردم: خیر، آبی نداریم. حضرت در این هنگام درختچة خاری را که به ضخامت یک عصا بود به من نشان دادند و فرمودند: «آن درخت را که میبینی، کنار آن چاهی است. بروید، آب بنوشید، وضو بگیرید و نماز بخوانید، مشکها را هم پُر کرده، ماشینتان را هم آب کنید. من همینجا نماز میخوانم، من وضو دارم.»
وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دیدیم که آبی زلال و گوارا داشت و حدود یک وجب یا کمی بیشتر از سطح زمین پایینتر بود. به راحتی دستمان به آب میرسید و میتوانستیم از آن آب نوشیده و وضو بگیریم.
خلاصه بعد از انجام کارها و خواندن نماز، آقا هم که نمازشان به پایان رسیده بود، تشریف آوردند و فرمودند: «همه ناهارشان را داخل ماشین بخورند» بعد از این که ماشین به راه افتاد، من مقداری آجیل و خوراکی برداشته، به حضرت تعارف کردم اما ایشان چیزی برنداشتند و فرمودند: «نمیخواهم». مقداری نان که خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تمیز درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم که حضرت مقداری برداشتند اما ندیدم که بخورند.
آنگاه حضرت از بعضی از شهرهای ایران مانند همدان، کرمانشاه، مشهد تعریف کردند و از بعضی از علما مانند «ملاّ علی همدانی» تمجید نمودند. و دربارة حضرت «آیتالله وحید خراسانی» ـ حفظه الله ـ که در آن زمان به شیخ حسین خراسانی معروف بودند، توجهی نموده، فرمودند: «برکات و عنایات ما به ایشان میرسد». آنگاه مقداری هم به من امیدواری داده، فرمودند: «شما انشاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد». و درباره ناراحتیهایی که داشتم، دلداری دادند، بحمدالله، آن گرفتاریها برطرف شد.
در طیّ مسیر دربارة بعضی از علما، صحبتهایی به میان آمد ـ آقا از بعضی از مراجع مثل «آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی» و دیگر آقایان تعریف و تمجید کردند.
ایران از برکات اهل بیت برخوردار است
حضرت در پاسخ بعضی از مسائلی که خدمتشان عرض میکردم، میفرمودند: «همة اینها از برکات ما اهل بیت است». در این حین عرضه داشتم: «در جادههای ایران، چند فرسخ به چند فرسخ، قهوهخانه، آب، روشنایی و میوه است. اما اینجا هیچ چیز نیست».
حضرت فرمودند: «در همه جای ایران، نعمت وافر و فراوان است و همة آنها از برکات ما اهل بیت است» و من غافل از همه جا و همه چیز، اصلاً متوجّه مقصود آن حضرت نبودم. ماشین همچنان راه خود را با قدرت میپیمود تا اینکه اول مغرب ـ همان طور که آقا فرموده بودند ـ به جریه در مرز میان عراق و عربستان رسیدیم.
در این هنگام آقا فرمودند: «من دیگر میروم. از این جا به بعد راه را به تنهایی نروید. امشب را در جریه بمانید، فردا یک قافلة صدتایی از مکّه میآید، شما با آن قافله همراه شوید.»
عرض کردم: چشم! امشب همین جا میمانیم. شما هم نزد ما بمانید و میهمان ما باشید.
حضرت فرمودند: «شیخ اسماعیل! من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی، من هم اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا میسپارم و دوباره تکرار میکنم. آن نذری که کردید، صحیح نیست. شما مراقب باشید که اینها داراییشان را به کسی نبخشند همانطور که قبلاً گفتم اموالتان را حساب کنید و بنویسید، بعد در وطن خودتان به اندازة آن انفاق کنید».
ما حدود سه ساعت به ظهر مانده همراه آقا سوار ماشین شدیم و تا مغرب خدمت ایشان بودیم. امام عصر(ع) پیوسته مشغول ذکر بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری را میگویند. شالی به کمرشان بسته بودند و به هیئت اعراب حجاز شمشیری بزرگ در طرف راست و شمشیر کوچکی در طرف چپ خود آویخته بودند و چیزی مانند یشناق (نوعی سرپوش) که عربها بر سرشان میاندازند، به سر مبارک انداخته بودند اما پیشانی نورانی و ابروهای کمند و چشمان جذّابشان کاملاً دیده میشود و خیلی خوشاخلاق بودند. در این هنگام من برای انجام کاری از ایشان اجازه خواستم. ایشان چند قدمی همراهی کردند و همین طور که مشغول صحبت بودم دیگر آقا را ندیدم، تازه فهمیدم که چه بر سرمان آمده است.
رفقا را صدا زدم؛ حاج عبدالله! حاج محمد! کور باطنها! از صبح تا حالا حدمت آقا بودیم اما او را نشناختیم با گفتن این سخن و فهمیدن موضوع همه شروع به گریه کردند. صدای گریة حجّاج بلند شد. بر اثر گریه زیاد و سر و صدا، چند تا از شُرطهها و پلیسها با عجله در خیمهای که برپا کرده بودیم آمدند و گفتند: «کی مرده؟» آنان خیال میکردند کسی از گروه ما مُرده است و ما برای او گریه و زاری میکنیم.
من گفتم: «کسی نمرده، ما راه را گم کرده بودیم، حالا که راه را پیدا کردهایم، گریه میکنیم». یکی از آنان گفت: «خدا را شکر کنید که راه را پیدا کردید، این که گریه ندارد». در این حال که ما با شُرطهها مشغول صحبت بودیم، صدای اذان بلند شد و مغرب شده بود. به رانندهها گفتم: «اسم شما را از کجا میدانست؟ اصغرآقا اسم تو را از کجا میدانست که فرمود: «اصغر آقا مقصّر است» اصغرآقا بنا کرد به سر زدن و گریه کردن و گفت: راست گفتید. تقصیر من بود، من سبب گم شدن شما شدم. گفتم: الحمدلله، عاقبتش بخیر شد، تو ما را گم کردی، اما الحمدلله به نعمت ملاقات مولایمان رسیدیم.۲
منبع :http://mahdi.etudfrance.com/archives/680
انشای یکی از دانش آموزان به مناسبت ایام فاطمیه
ای خدا ای رازدار بندگان شرمگینت
ای توانایی که برجان وجهان فرمانروایی
ای خدا ای همنوای ناله ی پروردگانت
زین جهان تنها تو با سوز دل من آشنایی
به نام خالق عشق. من امروز می خواهم برای ایام مبارک فاطمیه وحضرت فاطمه دست نوشته ای بنویسم . امسال به امید خدا با نام حضرت فاطمه با دعای یا مقلب القلوب سال جدیدی را شروع کردیم و ان شااله بانام حضرت فاطمه سال دیگری را شروع کنیم امسال همه ی مردمان جهان برای حسن و حسین و زینب سه ساله عزاداری و گریه کردند برای بانویی گریه کردند که در سن جوانی به شهادت رسید برای بانویی گریه کردند که در 18 سالگی با باری که در شکم او بود به شهادت رسید برای بانویی گریه کردند که فرزندش را ندیده از دست داد و خودش هم به شهادت رسید برای محسنی گریه کردند که هنوز به دنیا نیامده بود دشمنان اسلام او را کشتند از آن روز به بعد دیگر حسن و حسین و زینب دیگر بی مادر شدند و فقط پدری داشتند که باید برایشان هم جای پدر و هم جای مادر را می گرفت . زینب (س) در همان سن کودکی وقتی می دید برادرانش حسن و حسین برای مادرشان گریه می کردند زینب بغضش را درگلویش نگه می داشت و صبر می کرد و به دلداری برادرانش می پرداخت تا آنها آرام می گرفتند . زینب این بغض را نگه داشت تا کم کم بزرگ شد و بانویی به صبر مشهور شد او داغ برادرش حسین و فرزندان او و داغ پدر و مادرش و داغ حسن را تحمل کرد تا به شهادت رسید و حال افتخار ما ایرانیان این است که الگوی ما در همه چیز حجاب، اخلاق ، رفتار و ... بانو فاطمه ی زهرا و دخترش حضرت زینب است فقط از خدا می خواهم عمری بلند به همه ی خانواده ها و خانواده خودم بدهد و آخرین آرزوی من این است که قبل از مرگم امام زمان را ببینم اما باز هم می گویم : اللهم عجل لولیک الفرج
مهدیه سیبی قمصری
به بهانه درس ثروتهای ملی ایران و همچنین ایام فاطمیه دوتا از نوشته های شاگردانم را در اینجا می آورم .
قمصر
صحبت از قمصر است یا زبهشت
سرزمین گلاب و عطر سرشت
هست سرسبز کوه و دشت و دمن
چون عروسان پر زگل دامن
تا که قمصر نظر کند سویم
بهر تحسین او چنین گویم
1- شهر قمصر مدفن دو تن از بنی هاشم یعنی داوود بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب و فرزندش سلیمان بن داوود می باشد .
2- مسجد جامع قمصر به خصوص چنار کهنسال مجاور آن قرنهاست که چتر خود را گسترانیده .
3- مسجد امام حسن مجتبی در محله ده واقع گردیده که مقداری از گچ بری محراب آن از قرن هفتم هجری دوره سلجوقی باقی مانده است .
4- یک باب مدرسه علمیه به نام آقا ولی عصر (عج)به همت مرحوم آیت الله یثربی بنا شده که با ساختمان زیبا آغوش به سوی کبوتران حرم جعفری گشوده است .
5- سد شیخ بهایی قهرود در دهانه رود خانه قهرود از سنگ و ساروج ساخته شده است .
6- سد قمصر در محله فرفهان از سنگ و ساروج ساخته شده است .
7- چشمه آب معدنی صالح در دامنه کوههای فرفهان قرار دارد .
8- از مناظر زیبا و طبیعی محله بن رود می توان نام برد که تماشای آن خالی از لطف نیست .
9- گلاب و عرقیات گیاهی قمصر عمده ترین نقش در اقتصاد و قدمتی کهن دارد .
10- از محصولات خشکبار قمصر می توان به جوز قند بادام و آلوچه خشک نام برد . ضمن اینکه صابون محلی قمصر شهرت ملی دارد .
زینب سرکاری
درد دل با حضرت زهرا
یا حضرت زهرا (س) می خواهم با شما درد دل کنم .
ان شاءالله مهدی صاحب زمان ظهور کند و قبر شما را پیدا کند و ما به مدینه بیاییم و راحت بتوانیم قبر شما را زیارت کنیم و مهدی صاحب زمان بتواند به زودی انتقام خون پسر مظلومت امام حسین (ع) را بگیرد و یا فاطمه زهرا از شما می خواهم همه مریضها را شفا بدهی .
فاطمه جنوبی کاشانی
سلام دوستان با نزدیک شدن عید نوروز چند تا طرح سفره هفت سین برای شما
لبخند تنها هدیه ای است که خدا آن را فقط به انسان داده است بیاییم انسانیت خود را به دیگران نشان دهیم .
در این فرصت دو تا از سروده های یکی از دانش آموزان خوبم را تقدیم شما می کنم . شاعر : مهدیه سیبی
(لحظه های شادی و غم )
زندگی را باید باور کرد
گرچه یک لحظه با غم
گر چه یک لحظه با لبخند
هردو شیرینند
اما لحظه ها را با لبخند
بیشتر دوست می دارم
چون همه شادند
نیست یک قطره از غم
صدای خنده می آید
هیچ کس دیگر ناراحت نیست
اما وقتی غم است
حتی یک لبخند هم نیست
همه غم دارندو غصه
فقط و فقط به ناراحتیشان فکر می کنند
زندگی لبخند و گاهی هم غم است
اما من چون زندگی را با لبخند دوست دارم
آرزو دارم برای مردم لبخند را
لطفاًسروده بعدی را در ادامه مطلب مطالعه نمایید .
ادامه مطلب...
دوستان سلام
در این پست چند سایت آموزشی و مفید برای معلمان و دانش آموزان و علاقمندان معرفی می کنم امیدوارم با مشاهده و معرفی این سایتها به دیگر دوستان گامی کوچک در مسیر طولانی علم و تجربه برداشته شود . لطفا روی هر وبسایت کلیک نمایید .
كتاب رکورد جهانی گینس امروز در بیش از 100 کشور و به بیش از 23 زبان منتشر شده است. این کتاب اولین بار در سال 1955 منتشر شد و بلافاصله به بالای لیست پرفروش بریتانیا افزایش یافت. به گزارش ایران ناز تازه ترین کتاب در این مجموعه به نام رکوردهای جهانی گینس 2013 است. 1-كوچكترین زن |
ادامه مطلب...
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا
بـه لطـمههـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش
سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی
به چشم کاسه ی خون و به شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش
به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملالش
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـامـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم به دسـت و بـازوی قـاسم
به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـوارهی اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـارهی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـاشـقـی زهـیـرش
بـه بـازگـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش
سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش
به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش
سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب
سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش
سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
ادامه مطلب...
با تشکر از وبلاگ
**********************************
خدا کند حواسمان بوده باشد زنگهای تفریح آنقدر در حیاط دنیا نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم .
**********************************
جواب آزمایش الهی ما درست در نمی آید اگر عمری از حرام و لقمه اش ناشتا نباشیم .
لطیف ترین کلمه لبخند است آن را حفظ کن .
**********************************
سکوت زادگاه حرفهای بزرگ است و زیباترین سخن حاصل قشنگترین سکوت است .
*****************************************
خدایا دلم به سان قبله نماست وقتی عقربه اش به سمت تو می ایستد آرام می شود .
**********************************
ساحل دلت را به خدا بسپار خودش قشنگترین قایقها را برایت می فرستد .
*********************************
آن سوی دلتنگی همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست .
***********************************
اگر وجود خدا باورت بشه خدا یک نقطه می گذاره زیر باورت میشه یاورت .
***********************************
اگر حق با شماست خشمگین شدن نیازی نیست و اگر حق با شما نیست هیچ حقی برای عصبانی شدن ندارید .
***********************************
خدایا مرا ببخش به خاطر همه در هایی که زدم و هیچکدام خانه تو نبود .
************************************
کلید های ترکیبی تسلط به كیبورد نه تنها سرعت مرور و كار با سیستم را بالا میبرد، بلكه باعث بالا رفتن استقامت نیز میشود. در اینجا به چند میانبر كیبوردی میپردازیم كه سرعت كارتان را درهنگام کار با ویندوز را راحت تر می کند.
میانبرهای عمومی
- كلیدهای تركیبی Win+1,2,3,4 برنامههای موجود در تسكبار را اجرا میكنند. با كمك این میانبر، میتوانید برنامههایی كه همیشه از آنها استفاده میكنید را در ابتدای تسكبار قرار داده و با نگه داشتن كلید ویندوز و فشردن كلیدهای ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ... به سرعت آنها را پشت سر هم باز كنید. این میانبر برای ویندوز ویستا و منوی Quick Launch نیز كار میكند.
- كلیدهای تركیبی Win+Alt+1,2,3,4 فهرست پرشی هر برنامه را باز میكنند و میتوانید از كلیدهای مكاننما برای انتخاب گزینه مورد نظر استفاده كنید.
- كلید تركیبی Win+T بین برنامههای تسكبار حركت میكند. روش كار آن مشابه حركت دادن ماوس از روی آنهاست، با این تفاوت كه برای اجرای برنامه باید از كلیدهای Enter یا Space استفاده كرد.
- كلید تركیبی Win+Home تمام برنامهها را بجز برنامه فعلی مینیمایز میكند. شیوه كار این كلید تركیبی مشابه تكنیك Aero Shake است و از طریق رجیستری میتواند غیرفعال شود.
- كلید تركیبی Win+B بخش System Tray را انتخاب میكند كه پركاربرد نیست، اما زمانی كه ماوس از كار میافتد بسیار مفید است.
- كلیدهای تركیبی Win+Up/Down پنجره فعلی را ماكسیمایز یا مینیمایز میكند. البته در صورتی كه برنامه قابلیت ماكسیمایز شدن داشته باشد.
- كلید تركیبی Alt+Esc و Alt+Tab میان برنامههایی كه باز شدهاند به ترتیب گذر میكنند.
- كلیدهای تركیبی Win+Pause/Break پنجره مشخصات سیستم را باز میكند. این كلید تركیبی زمانی مفید است كه بخواهید به سرعت نام سیستم و دیگر مشخصات آن را مشاهده كنید.
- كلید تركیبی Ctrl+Esc برای باز كردن منوی استارت به كار میرود، اما جایگزین دكمه ویندوز نیست.
- كلید تركیبی Ctrl+Shift+Esc مستقیما مدیر وظایف ویندوز را باز میكند و نیازی به فشردن Ctrl+Alt+Delete و سپس انتخاب مدیر وظایف نیست.
- كلید تركیبی Alt+Space منوی هر پنجره را باز میكند كه میتوان به كمك آن و فشردن كلیدهای x یا n پنجره را بست یا minimize كرد.
- كلید تركیبی Alt+Up به یك فولدر بالاتر میرود. بهجای این كلید میتوان از Backspace هم استفاده كرد.
- كلید تركیبی Shift+F10 نیز منوی كلیكراست هر فایل را باز میكند و سرعت كار با فایلها را بالا میبرد. وقتی از این طریق منو را باز میكنید، زیر حروف خاصی از آیتمهای موجود در منو یك زیرخط قرار دارد كه با فشردن آن كاراكتر، عمل مورد نظر انجام میشود.
- كلید تركیبی Shift+Del یك فایل را بدون ارسال آن به Recycle bin حذف میكند.
- كلید Ctrl+Shift+N فولدر جدیدی در دایركتوری فعلی میسازد.
- كلید تركیبی Alt+Enter پنجره مشخصات فایل را باز میكند.
- كلید F2 نام فایل را تغییر میدهد.
- كلید F3 اكسپلورر را باز میكند و مستقیما به نوار جستجو میرود تا یك فایل را بیابید. اگر پنجره اكسپلورر باز باشد، در همان پنجره به بخش جستجو میرود.
- كلید F6 در پنجره فعلی، یكییكی سراغ آیكنها میرود.
- كلید F6 منوی فایل را در اكسپلورر باز میكند.
معماران با خلق شاهکارهای خود در سراسر جهان در ساخت و ساز آسمانخراشهای بسیار زیبا با یکدیگر به رقابت میپردازند. آسمانخراشهای بلند و زیبا در سراسر جهان نمایانگر عظمت و هنر طراحان آنها است.
بقیه عکسها رو در ادامه مطلب از دست ندهید .
ادامه مطلب...
به بهانه هفته پاسداشت مقام علم و معلم ترجمه چند حدیث ناب از شهریار ملک سخن حضرت علی (ع):
*هر کس مرا حرفی بیاموزد مرا بنده خود ساخته است .
** دو گرسنه هرگز سیر نمی شوند طالب علم و طالب مال
***شما به عمل کردن آنچه می دانید محتاج ترید تا دانستن آنچه نمی دانید .
****خداوند از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند تا آنکه از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند .
***** هر که دانشمندی را تجلیل کند گویا خدای خویش را تجلیل کرده است .
******هر ظرفی با ریختن چیزی در آن پر می شود جز ظرف علم که هر چه در آن جای دهی وسعتش بیشتر می شود .
به نام آن مهربان یار و به نام اولین و بزرگترین معلم بشریت حضرت احدیت (جل و علی)
رسول معظم که آن قرب داشت خدایش چرا بی معلم گذاشت ؟
نمی خواست مرهون آموزگار شود رهبر مردم روزگار
در کار خود می نگرم در ازل حضرت دوست چون گل من می سرشت از گوهر پاک خویش بر من نوری تاباند و مرا نیز چون خود به شرف معلمی تشریف فرمود و یکی از هزاران هزار جانشین خود در این دنیای تیره و گمراه کننده قرار داد و من معلم شدم .
اکنون حضرت دوست در قبال این عنایت مسولیتی عظیم فرا روی من قرار داده است .پس مرا با او عهدی است تا هر چه در توان دارم در مسیر تاریک جهل چون چراغی تابناک بتابم .
الهی تو را سپاس می گویم که مرا بدین گوهر مزین فرمودی و از تو یاری می طلبم تا بر عهد خویش استوار بمانم .الهی من بنده توام , تو آموزگاری و من آموزگار .در مکتب تو تمام خلایق زانوی ادب زده اند و در مکتب من چند طفل پاک و معصوم . الهی تو بندگانت را بی نهایت دوست داری پس :
من چرا دانش آموزان خود را دوست نداشته باشم ؟
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر خاک شدیم
(خیام)
گونههای جانوری بسیار زیادی در جهان شناسایی شده، اما دانشمندان معتقدند گونههای بسیار زیاد دیگری همچنان ناشناخته باقی ماندهاند. شیوه زندگی و فعالیتهای جانوران همواره برای عاشقان حیات وحش جالب توجه بوده است. در حالی که برخی گونهها به سرعت بالا و یا واکنشهای سریع خود مشهور هستند، گونههای جانوری کند و آرام نیز علاقمندان خاص خود را دارند. در ادامه این مطلب برخی از کندترین حیوانات جهان را معرفی می کنیم.
تنبلها همانگونه که از نامشان مشخص است یکی از کندترین موجودات سیاره زمین بوده و نام آنها به نوعی مترادف با تصاویر صحنه آهسته است. بیشینه سرعت حرکتی آنها 0.004 کیلومتر در ساعت است. در حقیقت، تنبلها به قدری کند هستند که خزه روی آنها رشد می کند.
لطفاً ادامه مطلب را مطالعه فرمایید .
ادامه مطلب...
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول والاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
سلام
حلول سال 1392 برشما مبارکباد
مژده مژده
سامانه ارسال پیامک دانش آموزان کلاس چهارم دبستان 22 بهمن قمصر افتتاح شد .
از طریق این سامانه همه دانش آموزان , معلمان و کاربران عزیز می توانند نظرات و پیشنهادات خود را از طریق پیامک به شماره 30008172002122 با ذکر نام ( البته در صورت تمایل ) ارسال نمایند .
اطلاع رسانی فردی و گروهی ,برگزاری مسابقات پیامکی ,انجام نظر سنجی های پیامکی و دریافت نظرهای شما عزیزان و... از قابلیت های این سامانه می باشد .
ضمن عرض تشکر و کسب اجازه از وبلاگ
خودتان باشید اگر خدا شما را اینگونه آفریده حتما دلیلی دارد به علاوه ارزش یک جنس اصل همیشه بیشتر از یک کپی است.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
صداقت هدیه بسیار ارزشمند ی است آنرا از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باش .
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را این باران است که گلها را می رویایند نه رعد و برق.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
باران که می بارد همه پرنده هابه دنبال سر پناه اند اما عقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتر از ابرها پرواز می کند .
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
اخلاق بد مانند لاستیک پنچر است تا عوضش نکنید راه به جایی نخواهید برد .
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
نگرانی یک اتلاف وقت تمام عیار است تنها کارش این است که خوشحالیتان را می رباید و شما را مشغول هیچ و پوچ می کند .
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
ماهیان از تلاطم دریا به خداشکایت کردند و چون دریا آرام شد اسیر صیادان شدند . تلاطم زندگی حکمت خداست . ازخدا دلی آرام بخواهیم نه دریایی آرام .
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
آدم مغرور مثل کسی است که بالای کوه ایستاده و همه را کوچک می بیند غافل از این که مردم هم از پایین او را کوچک می بینند .
سلام
از طریق لینک زیر می توانید به جدول های کلمات متقاطع دسترسی داشته باشید.
با تشکر از وبلاگ
ادب و وجدان و شرع حکم می کند برای درج این مطلب از مدیریت وبلاگ (سکوی ششم پیرانشهر ) کسب اجازه و تشکر کنم.
قانون بخش پذيری بر 1 : همه ی اعداد (به غير از صفر )بر يک بخش پذير هستند.
قانون بخش پذيری بر 2 :عددي بر 2 بخش پذير است که رقم يکانش 0 يا زوج باشد مثال: 20 ، 42 ، 68 ، 10100 بر2 بخشپذيرند.
قانونبخش پذيری بر 3 :عددي بر 3 بخش پذير است که مجموع رقم هاي آن بر 3 بخش پذير باشد.
مثال- مجموع رقم های عدد 7۵12 برابر 1۵ است و 1۵ بر 3 بخش پذیر می باشد، بنابراین عدد7۵12 بر 3 بخش پذیر است.
قانون بخش پذيری بر 4 :عددی بر4 بخش پذیر است که رقم یکان به اضافه ی 2 برابر رقم دهگان آن بر 4 بخش پذیر باشد.
مثال- عدد 1۵68 بر 4 بخش پذیر است. زیرا 20 = 8 + (6 × 2) و 20 بر 4 بخش پذیر می باشد.
راه دوم بخش پذیری بر 4:اگر دو رقم سمت راست عددی بر 4 بخشپذیر باشد آن عدد بر 4 بخش پذیر است .
قانونبخش پذيری بر 5 : عددي بر۵بخش پذير است که رقم يکانش بر۵ بخش پذير باشد..
مثال- اعداد ۶۵، 240 و 800 بر۵ بخش پذیر هستند.
قانون بخش پذيری بر 6 : عددی بر 6 بخش پذیر است که هم بر2 وهم بر 3 بخش پذیر باشد. ( 3 × 2 = 6)
مثال- عدد 132 هم بر 2 و هم بر 3 بخش پذیراست. پس بر6 نیز بخش پذیر است.
قانون بخش پذيری بر 7 :روش زير را آنقدر تكرار مي كنيم تا به يك عدد كم و آسان برسيم و مشخص شود كه آن عدد بر 7 بخشپذير است يانه؟
مراحل :1.عددي را(مثل 5194) انتخاب مي كنيم.
2.يكان آن عدد(5194) را حذف مي كنيم.(يعني رقم 4 را از عدد 5194 حذف مي كنيم) ودر نتيجه عددي جديد( 519) به دست مي آيد.
4.حالا دو برابر يكان حذف شده را از عدد جديد كه يك رقم از عدد اصلي كمتر دارد كم مي كنيم درواقع يكان حذف شده 4 است و دو برابر آن ميشود 8 يعني : 511= 8 - 519
8 = 2 × 4 مراحل بالا را آنقدر تكرارميكنيم تا به نتيجه مي رسيم.
.به ادامهي مثال بالا توجه كنيد.
دوباره يكان عدد 511 را (كه 1 است)حذف ميكنيم ودوبرابرش را(كه مي شود2) ازعدد
جديد (51) كم مي كنيم. 49 = 2 – 51
مي بينيم كه تشخيص بخشپذير بودن يا بخشپذير نبودن عدد جديد(49) بر7 ساده شد.
آخرين عدد به دست آمده49 است ؛ ومي دانيم كه 49 بر7 بخشپذير است.
پس نتيجه مي گيريم كه عدد اصلي (يعني5194 ) بر7 بخشپذير است.
قانون بخشپذيري بر 8 : (اين قانون براي اعداد سه رقمي و بيشتر به كار مي رود)
عددی بر8 بخش پذیر است که 2 برابررقم دهگان به اضافه ی 4 برابر رقم صدگان آن بر 8 بخش پذیر باشد.
مثال- عدد 6۵321 بر 8 بخش پذیر است. زیرا 16 = (2× 2) + (4×3) و 16 بر 8 بخش پذیر می باشد.
راه دو م بخش پذیری بر 8 : اگر سه رقم سمت راست عددی بر 8 بخش پذیر باشد آن عدد بر 8 بخش پذیر است .
قانون بخش پذيری بر 9 :
عددي بر 9 بخش پذيراست که مجموع رقم هايش بر9 بخش پذير باشد.
مثال- عدد ۵148 بر 9 بخش پذیراست. زیرا مجموع رقم های آن یعنی 18 بر 9 بخش پذیر است.
قانونبخش پذيری بر 10 :
عددی(به غير از صفر) بر 10 بخش پذیر است که رقم یکان آن صفر باشد.
مثال- اعداد 70 ، 1200 و 810 بر 10 بخش پذیر هستند.
قانون بخش پذيری بر 11 :
عددی بر 11 بخش پذیر است که اگررقم هاي آن را یکی در میان به دو دسته تقسیم کنیم و مجموع رقم هاي هر دسته را به دست آوریم و سپس از بين دو عدد به دست آمده عدد كمتر را از عدد بيشتر کم کنیم عدد به دست آمده يا بر 11 بخش پذیر باشد ويا صفرباشد.
مثال-عدد 19294 بر 11 بخش پذیر است زیرا: 4 9 2 9 1
11 = 7- 18 7=1+2+4 18 =9+9
قانون بخش پذيری بر ۱۲:
عددی بر ۱۲بخش پذیر است که بر ۳و ۴بخش پذیر باشد.
مثال- اعداد ۷۲و ۱۲۰و ۴۸۰بر ۱۲بخش پذیر هستند.
قانون بخش پذيری بر ۱۳:
عددی بر ۱۳بخش پذیر است که اگر ۴برابر رقم یکان آن را با عددی که از حذف یکان به دست آمده جمع کنیم، حاصل بر ۱۳بخش پذیرباشد. (در صورت لزوم این عمل را چندین بار تکرار می کنیم تا به نتیجه برسیم.)
مثال- عدد ۲۴۷ بر ۱۳ بخش پذیر است. زیرا:در اين جا ۴ برابر يكان (۷) مي شود ۲۸ و اگر يكان عدد اصلي(۲۴۷) را حذف كنيم عدد 24 به دست مي آيد. حالا بايد ۲۴ و ۲۸ را با هم جمع كنيم۰ ۵۲ = ۲۸ + ۲۴
( 28 = 7 × 4) ۲۴۷
بازهم همين مراحل بالا را بر روي عدد به دست آمدهي جديد(۵۲) انجام مي دهيم.
۱۳=۵+۸ ( ۸ = ۲ ×۴)
قانون بخش پذيری بر 14 :
عددی بر 14 بخش پذیر است که بر 2 و 7 بخش پذیر باشد. ( 7 × 2 = 14)
مثال- عدد ۳۵۴۲ هم بر 2 وهم بر7 بخش پذیر است. پس بر 14 نیز بخش پذیر است.
قانون بخش پذيری ۱۵ :
عددی بر ۱۵ بخش پذیر است که بر ۳ و ۵ بخش پذیر باشد. ( ۵× ۳ = ۱۵)
مثال- عدد ۴۳۵۰ هم بر ۳ و هم بر ۵ بخش پذیر است. پس ۴۳۵۰ بر۱۵نیز بخش پذیر است.
خشک سیمی خشک چوبی خشک پوست
از کجا می آید این آوای دوست ؟
****************
بریز اسپند بر آتش بسوزان عود عید آمد
بگو لبیک گویان را عشق آمد امید آمد
قبیله چشمتان روشن که از قبله نوید آمد
بگو عید است از آیینه ها زنگار برگیرید
به اوج روشناییها کبوتر وار پرگیرید
به آهنگ حجاز از خویشتن از تن سفر باید
سفر آن سان که آن مقصود آن معبود فرماید
بگو بر هرچه بت بر هرچه شیطان سنگ باید زد
بگو بر ریسمان نوح اینک چنگ باید زد
خوشا آن زائر حاجت روا آن مُحرم مَحرم
خوشا آن با ملایک در طواف عاشقی همدم
خوشا آن عاشقانی که صفای مروه را دارند
به دل آگاهی مشعر به سر شور منا دارند
نماهنگ زیر را با گوش دل بشنوید و لذت ببرید .
خواننده : استاد سید حسام الدین سراج
اگر کودکی با تمسخر زندگی کند می آموزد که شرمنده باشد.
اگر کودکی با شرمندگی زندگی کند می آموزد که احساس گناه کند .
اگر کودکی با تشویق زندگی کند می آموزد که اعتماد به نفس داشته باشد.
اگر کودکی با انتقاد زندگی کند می آموزد که محکوم کند .
اگر کودکی با عناد و دشمنی زندگی کند می آموزد که با همه بجنگد .
اگر کودکی با تمجید و تعریف زندگی کند می آموزد که قدردان باشد.
اگر کودکی با صداقت و انصاف زندگی کند می آموزد که درستکار و عدالت پیشه باشد .
اگر کودکی با امنیت زندگی کند می آموزد که به خود و اطرافیان اعتماد داشته باشد .
اگر کودکی با تایید زندگی کند می آموزد که خودش را دوست بدارد .
اگر کودکی با مسئولیت زندگی کند می آموزد که جهان را پر از عشق بیابد .
با تشکر از وبلاگ
نرم افزار شبیه سازی منظومه شمسی
با تشکر از وبلاگ دبستان احسان
يک نرم افزار شبيه ساز منظومه شمسي مي باشد؛ كه به راحتي حركات سيارات را با رعايت نسبت سرعت شبيه سازي كرده و امكان ديدن آن را از زواياي مختلف به كاربر مي دهد.
اين نرم افزار به گونه اي طراحي شده است که مي توانيد آن را در حالت View قرار داده و از مشاهده حركت سيارات لذت ببريد؛ در اين حالت سرعت، مدار و ميزان بزرگنمايي قابل تغيير مي باشد.
همچنين مشخصات سيارات و قمرهايشان به همراه تصويري از خود سياره در نرم افزار قابل دسترسي مي باشد.
* عارفی گفت : سه چیز دل را سختی دهد : خندیدن بدون شگفتی _خوردن بدون گرسنگی و سخن گفتن بدون نیاز
* یحیی بن معاذ را پرسیدند کدام محبت حقیقی است ؟ گفت آن که با احسان افزون نشود و با جفا اندک نشود .
* عارفی گفت : فضایل اخلاقی در چهار چیز گرد شده است کم گویی -کم خوری- کم خفتن و دوری از مردمان
* شبی بولحسن خرقانی نماز همی کرد آوازی شنید که هان بولحسنوا خواهی تا آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند ؟ گفت ای بار خدای خواهی تا آنچه از رحمت تومی دانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا هیچ کس سجودت نکند ؟
برگرفته از کشکول شیخ بهایی
تک بیتهایی نغز از صائب تبریزی
غمی هردم به دل از سینه صد چاک میریزد *** زسقف خانه درویش دائم خاک میریزد
تک بیت هایی نغز کلیم کاشانی
دم به شماره چون فتد در دم واپسین دلا*** قدر بدانی آن زمان ناله بی حساب را
در ملک زندگی دل بی شور عشق نیست *** در دهر کس جرس بی صدا نساخت
خوار است آن که تا همه جا همرهی کند *** نقش قدم به خاک از این رو نشسته است
از جهان بی بهره را نبود شمار عمر خضر *** روز کوتاه از برای روزه داران بهتر است
چنان نهفته ام اسرار عشق را که لبم *** خبر نیافت که نام که برزبان من است
اگر راحت هوس داری به کوی ناامیدی رو *** که دائم باغبان آسودگی فصل خزان دارد
خود را چنان که هستی بنما به عیب جویان *** چون پرده ای نداری کس پرده در نباشد
با عصای عقل هر کس می رود در راه عشق *** طی دشت آتشین با پای چوبین می کند
عقابها
روزي، بر فراز چراگاهي بزرگ، گوسفندي با بره اش در حال چرا كردن بود. عقابي بالاي سر اين دو چرخ مي زد و با چشماني پر از گرسنگي گوسفند و بره اش را برانداز مي كرد و مي خواست به پايين بيايد و شكارش را بگيرد. اما در همين حين عقاب ديگري در آسمان پديدار شد و بر بالاي سر گوسفند و بره به پرواز درآمد. هنگامي كه اين دو رقيب همديگر را ديدند با فريادهاي خشم آلود جنگي تمام عيار را آغاز كردند. گوسفند نگاهي به بالاي سر خود انداخت و شگفت زده شد، سپس به بره ي خود رو كرد و گفت:
چه شگفت كودك من! اين دو پرنده شكوهمند با هم نبرد مي كنند تا از مقدار بيشتري از آسمان بهره مند شوند! آيا وسعت اين فضاي بيكرانه براي هر دوي اينها كافي نيست؟ بره ي كوچك من! اي كاش هر چه زود تر بين برادران بالدارت صلح و دوستي بر قرار شود!
بره در حالي كه معصومانه به آن دو عقاب مي نگريست اين آرزو را در قلب كوچك خود تكرار كرد!
*****************************************************************
تصميم مهم
در يکي از روستـاهاي ايتاليـا، پسر بچه شـروري بود که ديگران را با سخنـان زشتش خيلي ناراحت مي کرد. روزي پدرش جعبه اي پر از ميخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسي را با حرفهايت ناراحت کردي، يکي از اين ميخها را به ديوار انبار بکوب.
روز اول، پسرک بيست ميخ به ديوار کوبيد. پدر از او خواست تا سعي کند تعداد دفعاتي که ديگران را مي آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد ميخهاي کوبيده شده به ديوار کمتر و کمتر شد.
يک روز پدرش به او پيشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسي بابت حرفهايش معذرت خواهي کند، يکي از ميخها را از ديوار بيرون بياورد.
روزها گذشت تا اينکه يک روز پسرک پيش پدرش آمد و با شادي گفت: بابا، امروز تمام ميخها را از ديوار بيرون آوردم!
پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند، پدر نگاهي به ديوار انداخت و گفت: آفرين پسرم! کار خوبي انجام دادي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه کن. ديوار ديگر مثل گذشته صاف و تميز نيست. وقتي تو عصباني مي شوي و با حرفهايت ديگران را مي رنجاني، آن حرفها هم چنين آثاري بر انسانها مي گذارند. تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو کني و آن را بيرون آوري، اما هـزاران بـار عذرخواهـي هم نمي تواند زخم ايجاد شده را خوب کند.
******************************************************************
سنگتراش
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.
با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره ی سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
با سلام
از طریق لینک زیر می توانید نحوه به وجود آمدن شب و روز و حالات ماه را ببینید .
با تشکر از وبلاگ طعم شیرین چهارم
توصیه می کنم از وبلاگ طعم شیرین چهارم هم بازدید فرمایید . حتماًلذت می برید .
مادر مهربان
ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن، پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟
مادر گفت: 25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي؟ فقط خواستم بگويم تولدت مبارك. پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد. صبح سراغ مادرش رفت. وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت... ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود.
در تعطيلات كريسمس، در يك بعد از ظهر سرد زمستاني، پسر شش هفت سالهاي جلوي ويترين مغازهاي ايستاده بود. او كفش به پا نداشت و لباسهايش پاره پوره بودند. زن جواني از آنجا ميگذشت. همين كه چشمش به پسرك افتاد، آرزو و اشتياق را در چشمهاي آبي او خواند. دست كودك را گرفت و داخل مغازه برد و برايش كفش و يك دست لباس گرمكن خريد. آنها بيرون آمدند و زن جوان به پسرك گفت: حالا به خانه برگرد. تعطيلات شاد و خوشی برایت آرزو می کنم. پسرك سرش را بالا آورد، نگاهي به او كرد و پرسيد: خانم شما خدا هستيد؟!
زن جوان لبخندي زد و گفت: نه پسرم. من فقط يكي از بندگان او هستم.
پسرك گفت: مطمئن بودم با او نسبتي داريد.
***************************************************
بنا
یك بنای مسن به كارفرمایش گفت كه می خواهد بازنشسته شود تا خانه ای برای خود بسازد و در كنار همسر و نوه هایش دوران پیری را به خوشی سپری كند.
كارفرما از اینكه كارگر خویش را از دست می داد، ناراحت بود ولی بنا خسته بود و به استراحت نیاز داشت. كارفرما پذیرفت اما از بنا خواست تا قبل از رفتن خانه ای دیگر بسازد و بعد بازنشسته شود.
بنا قبول كرد ولی دیگر دل به كار نمی بست، چون خسته و بی حوصله بود. چوبهای خوب و نامرغوب را تفکیک نمی کرد و كارش را سر سری انجام داد.
ساخت خانه تمام شد وقتی كارفرما برای دیدن خانه آمد، كلید خانه را به بنا داد و گفت: این خانه هدیه من به شماست، بابت زحماتی كه در طول این سالها برایم كشیده اید.
بنا وا رفت، او در تمام این مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بود و نمی دانست، بنابراین حالا مجبور بود در خانه ای زندگی كند كه به خوبی می دانست اصلا خوب ساخته نشده بود.
سلام دوستان از طریق آدرس زیر می توانید یک تقویم خورشیدی خوب داشته باشید با امکانات و ابزار مفید
امتحان کنید حتماً لذت می برید .
سکوی مشکلات
كشاورزي الاغ پيري داشت كه يك روز اتفاقي به درون يك چاه بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعي كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد. براي اينكه حيوان بيچاره زياد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بميرد و زياد زجر نكشد. مردم با سطل روي سر الاغ خاك مي ريختند اما الاغ هر بار خاك هاي روي بدنش را مي تكاند و زير پايش مي ريخت و وقتي خاك زير پايش بالا مي آمد، سعي مي كرد روي خاك ها بايستد. روستايي ها همينطور به زنده به گور كردن الاغ بيچاره ادامه دادند و الاغ هم همينطور به بالا آمدن ادامه داد تا اينكه به لبه چاه رسيد و بيرون آمد.
مشكلات، مانند تلي از خاك بر سر ما مي ريزند و ما همواره دو انتخاب داريم: اول اينكه اجازه بدهيم مشكلات ما را زنده به گور كنند و دوم اينكه از مشكلات سكويي بسازيم براي صعود.
***********************************************************************
تخته سنگ
در زمان هاي گذشته، پادشاهي تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت، از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردند كه اين چه شهري است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ...
با وجود اين، هيچ كس تخته سنگ را از وسط برنمي داشت. نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود، نزديك سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود: هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد.
نقشه جهان
پدر داشت روزنامه می خواند. پسر که حوصله اش سر رفته بود، پیش پدرش رفت و گفت: پدر بیا بازی کنیم. پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا در آن بود را تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن. پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد. پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده. ازش پرسید که نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی.
پسر میگه: من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم. وقتی آدما درست شن، همه ی جهان خود به خود درست میشه.
*************************************************************************
جبرائیل:بزرگ ترین فرشته درگاه خداوند که درزمان پیامبران مأمور رساندن وحی به پیامبران بود که به ایشان امین وحی هم می گویند.
عزرائیل:وقتی خداوند اراده فرمود که انسان را خلق نماید به خاک زمین نظر کرد به همین خاطر فرشتگانی را به زمین فرستاد تا برای خداوند خاک بیاورند اما زمین هربار التماس کرد که با من چنین کاری نکنید.موجودات قبلی که در زمین زندگی کردند فساد و خون ریزی زیادی انجام دادند که من دیگر طافت ندارم و آن فرشتگان به درگاه الهی باز می گشتند و حرف زمین را به خداوند گفتند تا این که عزرائیل که فرشته ی شجاعی بود این مسؤلیت را قبول کرد.به زمین آمد و با خاک به پیشگاه خداوند بازگشت.بعد ازاین که خداوند انسان را آفرید به عزرائیل فرمود:تو به خاطر شجاعتی که داری مأمور گرفتن جان آدم ها در زمان معین خواهی بود.
اسرافیل:فرشته ای است که وقتی زمان قیامت فرا می رسد این فرشته مأمور خبردادن به جهانیان است به این صورت که درساعت قیامت اسرافیل در صور خود می دمد.این بار همه حتی مردگان سراز خاک بیرون می آورند و همه به پیشگاه خداوند می شتابند.
فطروس:فرشته ای است که زمانی به پیشگاه خداوند خطایی انجام داد به همین خاطر بال هایش آتش گرفت و از درگاه خداوند به زمین رانده شد.سال های طولانی گریه کرد و پشیمان بود تا این که روزی جبرائیل را دید که با فرشتگان زیادی به زمین آمده بود.علت را از آن ها پرسید جبرائیل جواب داد امشب خداوند به حضرت محمّد(ص)نوه ی عزیزی عنایت فرموده است که خیلی گرامیست.فطروس شروع به گریه کردن کرد و از جبرائیل کمک خواست.جبرائیل موضوع را با پیامبر درمیان گذاشت و پیامبر امام حسین(ع)را واسطه قرار داد و از خداوند خواست به خاطر تولّد مبارک امام حسین فطروس را ببخشد.خداوند فتروس را بخشید.فتروس خیلی خوش حال شد و از آن روز سوگند خورد که هرکس در زمین و آسمان بر حسین سلام کند بدهد سلام او را به حسین(ع)خواهم رساند.
مالک:فرشته ای است که مسئول بازکردن درهای جهنم است.او به کلیدار جهنم معروف است.
به کوشش سید علی موسوی
اعجاز کلام
چه بگوییم و چه نگوییم ؟
زمانی که دریابیم واژه ها تاچه حد در اعماق جانها نفوذ می کند و آثار خود را بر دلها حک می کند برماست بهترین واژه ها را گلچین کرده و به دیگران تقدیم کنیم .
بگوییم |
نگوییم |
از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم |
ببخشید که مزاحمتان شدم |
در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود |
گرفتارم |
راست می گی ؟ راستی |
دروغ نگو |
خدا سلامتی بده |
خدا بد نده |
هدیه برای شما |
قابل ندارد |
با تجربه شده |
شکست خورده |
قشنگ نیست |
زشت است |
خوب هستم |
بد نیستم |
مناسب من نیست |
به درد من نمی خورد |
با این کار چه لذتی می بری |
چرا اذیت می کنی |
شاد و پر انرژی باشید |
خسته نباشید |
من |
اینجانب |
دوست ندارم |
متنفرم |
آسان نیست |
دشوار است |
بفرمایید |
در خدمت شما هستم |
خیلی راحت نبود |
جانم به لب رسید |
مساله را خودم حل می کنم |
مساله ربطی به تو ندارد |
به نام خدا
«امام جواد(ع)»امام نهم شیعیان جهان ما امام محمدتقی(ع)است.
نام مبارک:محمد(ع)،نام پدر:علی(ع)،نام مادر: ریحانه، لقب شریف:تقی،تاریخ تولّد:دهم ماه رجب یا15یا19 رمضان،محلّ تولّد:مدینه ی منوره،مدّت امامت:17سال مدت عمر:25سال،تاریخ شهادت:آخر ماه ذی القعده،محل وفات:بغداد،محل دفن:کاظمین پشت سر قبر جدّش موسی بن جعفر.
امام رضا(ع)تنها فرزندش امام محمدتقی(ع)را به عنوان جانشین و رهبر امّت اسلامی بعد از خودش تعین کرد.
امام محمدتقی(ع)امام نهم شیعیان از همان خردسالی مسئول هدایت و رهبری شیعیان بود.وی از جوانترین فرزندان رسول اکرم(ص)بودند که مسئول هدایت امّت اسلامی شدند.
امام محمّدتقی(ع)از شخصیت والایی برخورداربود و از دوران کودکی آثار امامت و رهبری از گفتارش آشکار بود.
در این جا به دو رویداد اشاره می کنیم:
1-وقتی مأمون امام رضا(ع)را به خراسان دعوت کرد، امام قبل از حرکت به خراسان سفری به حج نمود وامام جواد(ع)را که در آن زمان شش سال داشت همراه خود برد.
امام جواد(ع)هنگام طواف،احساس کرد که پدرش خانه ی خدا را آن چنان وداع می کند که گویا بار دیگر به زیارت آنجا باز نخواهد گشت.
این جریان سبب شد در داخل حجر اسمائیل نشست،وقتی امام رضا(ع)از اعمال فارغ شد شخصی را به دنبال فرزند خود فرستاد تا او را به حضورش بیاورد.
2-مأمون درمیان خلفای عبّاسی به هوش و ذکاوت،تدبیر و کاردانی معروف بود و به خاطر یک سلسله مسائل می داد.وی به خوبی می دانست که فرزندان عبّاس(بنی عبّاس)در قلب های مردم جایگاهی ندارند و قلوب مسلمانان متوجّه خاندان پیامبر و فرزندان امام علی(ع) است.
زینت علم فروتنی است.زینت بی نیازی شکر اوست.
امام محمّدتقی(ع)
گرد آوری : هانیه جعفری
متخصصین روانکاوی کودکان اثر شش میم را در تربیت کودک موثر می دانند و عنوان می کنند که نیاز روانی بچه های ما، عبارت است از انتقال اثر شش میم. این شش میم را هر کس در کارنامه گذشته زندگی اش دریافت کرده باشد، میم هفتمش "مــوفقیــت" است که خود به خود پدید خواهد آمد:
۱. تو محبوبی
۲. تو محترمی
۳. تو مطرحی
۴. تو مهمی
۵. تو مفیدی
۶. تو می فهمی
اگر ما در رفتار و گفتارمان این ۶ میم را به فرزندان مان انتقال دهیم میم هفتم "مــوفقیــت" خود به خود خواهد آمد؛ یعنی باتری روانی انرژی دهنده فرد شارژ خواهد شد. در آن صورت این آدم در تحصیل و زندگی و کار و... موفق خواهد شد.
البته ضد این شش میم که گفته شد، چیزهای دیگری هم هستند که اگر پدر و مادرها انجامش ندهند، عکس این نتیجه را می گیرند و آن آرایه ۷ "ت" است که خیلی سخت است. این ۷ "ت" را هر کسی دریافت کرد، "ت" هشتمش تباهی است که انتظارش را می کشد:
۱. تنبیه
۲. توهین
۳. تهدید
۴. تحقیر
۵. تبعیض
۶. تنفر
۷. ترس
همه افراد شکست خورده و جامعه ستیزها و...، در کارنامه های خود این "ت" ها را دارند، یعنی تاثیر "ت" تحقیر با "ت " تحسین، زمین تا آسمان است.